در امتداد حسرت
لحظه ای همگی مات و مبهوت به هم نگاه کردند. حدس زدم انتظار نداشتند رضا با دختری مثل من قصد ازدواج داشته باشه، چون به اندازه یک کوه بین عقایدمون فاصله بود. من کجا و رضا کجا. بعد از دقیقه ای سکوت، قبل از همه سجاد بهمون تبریک گفت و سپس بقیه یکی یکی تبریک گفتند. در ظاهر خودمو خوشحال نشان می دادم ولی درونم آشفته و پریشان بود. از یک طرف مژگان با حرفهایش و رفتارش موجب ناراحتیم شده بود از طرفی پی فرصتی بودم تا هر چه زودتر از رابطه حدیث و رضا باخبر بشم. وقتی پایین رسیدیم چند لحظه ای رضا و امید با هم حرف زدند بعد رضا بطرفم آمد.
- مشخصات محصول
- توضیحات
- نظرات
هنوز نظری ثبت نشده
اولین نفری باشید که نظر میدهید
ثبت نظر