۰
سبد خرید
فروشگاه اینترنتی بوف - خرید و فروش کتاب- صنایع دستی-

برش هایی از متن کتاب «دختر تحصیلکرده» اثر تارا وِستُور

کتاب دختر تحصیلکرده ، با نام اصلی educated در واقع ماجرای سرگذشت پر فراز و فروز  نویسنده ی آمریکایی آن « تارا وستوور» است که در فوریه ۲۰۱۸ به چاپ رسید و بلافاصله او را شهره ساخت.  

باراک اوباما در توصیف این کتاب می‌نویسد: «تحصیلکرده، سرگذشت فوق‌العادهٔ دختر جوانی است که در خانواده‌ای در آیداهو زاده و بالنده می‌گردد که برای بقا در آخرالزمان می‌کوشند. دختری که با چنگ و دندان برای تحصیل‌کردن مبارزه می‌کند و در همان حال نسبت به دنیایی که پشت‌سرش باقی گذاشته، درک و عطوفت عمیقی نشان می‌دهد.»

بیل گیتس پس از گفتگو با تارا وستور نوشت: «تا وقتی کتاب تارا وستور را نخوانده بودم فکر می‌کردم استاد خودآموزی هستم؛ ولی توانایی تارا در یکّه و تنها آموختن، مرا ضربه فنّی کرد. از این که تازگی در مورد کتابش با هم به گفتگو نشسته‌ایم هیجان زده‌ام.»
 

در این بخش از وبلاگ فروشگاه اینترنتی بوف ، برش هایی از کتاب «دختر تحصیلکرده» اثر تارا وِستُور، را می خوانید. 

 

  • همه داستان های پدر پیرامون کوهستان، دره، و قطعه زمین ناهموارمان در ایالت آیداهو بود. او هیچ گاه نمی گفت اگر کوهستان را ترک کنم، از اقیانوس ها و قاره ها بگذرم و در سرزمینی بیگانه وارد شوم، جایی که دیگر نتوانم در افق به دنبال شاهدخت بگردم، چه باید بکنم.
     
  • یک دهه بعد، ضمن چرخش شدیدم به بزرگسالی، نگاهم به دنیا عوض شد.، و از آن به بعد حادثه تصادف مرا به یاد زنان آپاچی و تمام تصمیم هایی که به ساختن یک سرنوشت منجر می‌شود، می‌انداخت. تصمیم هایی که افراد با همدیگر یا به تنهایی می گیرند و آمیزه ای از این انتخاب ها، به سان دانه های بی شماری از ماسه که در لایه های رسوبی و بعد در سنگ فشرده می شود، در نهایت در رویدادی واحد متبلور می گردد.
     
  • من هیج وقت یاد نگرفته بودم چه طور با کسانی که مثل ما نیستند-افرادی که در مدرسه درس می خوانند و برای درمان نزد پزشک می روند-صحبت کنم. کسانی که هر روز برای آخرالزمان آماده نمی شدند.
     
  • مردم نمی دانند، ولی آفتاب قوی ترین دارویی است که در اختیار داریم. برای همین است که آدم ها در تابستان گلودرد نمی شوند.... اگر جای تو بودم هر روز صبح بیرون میرفتم و با دهان باز زیر آفتاب می ایستادم و می گذاشتم که اشعه های آفتاب نیم ساعت یا بیشتر به دهانم بتابد. لوزه هایت در یک چشم به هم زدن کوچک خواهند شد!
     
  • او یعنی بنده مومن خداوند، مثل نوح که با شور و شوق رنج کشیده بود تا کشتی اش را بسازد، شورمندانه رنج برده بود. ولی خدا از فرستادن سیل دریغ کرد!
     
  • در تمام مدت زندگی ام نداهای غریزی با این قاعده مرا راهنمایی کرده بودند: اگر فقط به خودت اتکا کنی احتمال موفقیت ات بیشتر است!
     
  • در کودکی فهمیده بودم هر چند خانواده ما به همان کلیسایی می روند که همه اهالی شهر، اما مذهب ما با مذهب آن ها فرق دارد. آن ها به حجب و حیا اعتقاد دارند ولی به آن عمل میکنیم. آن ها به قدرت شفادهنده خداوند معتقدند ولی ما جراحاتمان را به دست خداوند میسپاریم. آن ها به آمدن دوباره مسیح ایمان دارند ولی ما حقیقتا خود را آماده ساخته ایم.
     
  • معلم زبانم گفت که در نوشتن استعداد دارم ولی زبان نگارشم به طرز زیادی رسمی و قلمبه سلمبه است. به او نگفتم نوشتن و خواندن را از طریق خواندن کتاب مقدس مورمن و خطابه‌های جوزف اسمیت و بریگم یانگ یاد گرفته ام . البته مصیبت اصلی‌ام درس تمدن غرب بود. درس گفتارهایش برایم سنگین بود، احتمالا به این خاطر که تا اواخر ژانویه فکر می‌کردم اروپا یک کشور است و نه یک قاره!
     
  • من کارهایی کرده ام که هیج دانشجویی در کمبریج انجام نمی دهد. هر لباسی که دلتان میخواهد تن مان کنید، باز هم ما مثل یکدیگر نیستیم. لباس نمی توانست نقایص مرا بپوشاند. چیزی در درونم گندیده بود، و بوی گندش آن قدر زننده بود و هسته اش چنان ترشیده، که فقط لباس نمی توانست آن را بپوشاند.
     
  • نمیدانم چه عاملی مرا از این رو به آن رو ساخت و چرا یکباره، به جای آنکه در خاموشی به اندیشمندان بزرگ حرمت بنهم، قادر بودم در مورد اندیشه های آنان به گفت و گو بنشینم.
     
  • گذشته به شبحی میمانست، خیالی بود و دیگر اثری بر من نداشت. فقط آینده بود که اهمیت داشت.
     
  • وقتی خود زندگی، دیوانگی به نظر برسد، که می داند چه کسی دیوانه است؟
     
  • این نمایش، بنا به دلایلی که از آن سر در نمی آورم، وقتی اجرا شد که من قادر نبودم از میان آینه بگذرم و به جای خودم، شخصیت شانزده سالگی ام را از آینه بیرون بفرستم.
     
  • اثبات بی گناهی از احساس گناه نمی کاهد. هیچ میزانی از خشم و رنجش که نسبت به دیگران داریم نمی تواند احساس گناه‌مان را مقهور گرداند، چون احساس گناه به هیچ وجه ربطی به آنان ندارد. احساس گناه، ترس از مصیبت و بلایی است که ممکن است سر خودمان بیاید و اصلا به افراد دیگر مربوط نیست.
     
  • من هنگامی از شر احساس گناه خلاص شدم که تصمیم را در شرایط خودش پذیرفتم، و نه با دنبال کردن بی انتهای گلایه های قدیمی، و نه از طریق سبک سنگین کردن گناهان پدرم و تقصیرات خودم. بدین منظور اصلا به پدرم فکر نکردم و یاد گرفتم تصمیمم را به خاطر شخص خودم بپذیرم، به خاطر خودم و نه به خاطر او. چون تصمیمی بود که من به آن نیاز داشتم، نه همچون تصمیمی که او سزاوار آن است. و تنها بدین ترتیب بود که توانستم او را دوست بدارم.

 

کتاب «دختر تحصیلکرده» اثر تارا وستور

 

 

 

رمز عبورتان را فراموش کرده‌اید؟

ثبت کلمه عبور خود را فراموش کرده‌اید؟ لطفا شماره همراه یا آدرس ایمیل خودتان را وارد کنید. شما به زودی یک ایمیل یا اس ام اس برای ایجاد کلمه عبور جدید، دریافت خواهید کرد.

بازگشت به بخش ورود

کد دریافتی را وارد نمایید.

بازگشت به بخش ورود

تغییر کلمه عبور

تغییر کلمه عبور

حساب کاربری من

سفارشات

مشاهده سفارش

سبد خرید